بررسی ابعاد تحولِ حماس(2)؛
تغییر سیاست حماس در برابر سوریه و مصر
با
شروع تحولات موسوم به بیداری اسلامی در منطقه، حماس در سیاستهای خود
تغییراتی ایجاد کرده است. بارزترین نمود این تغییرات به موضع این گروه در
برابر انقلاب مصر و بحران سوریه باز میگردد. حماس با وجود تمام حمایتهای
بشار اسد دفتر خود را در سوریه بست و مواضع عجیبی در برابر سوریه گرفته
است.

در قسمت قبلی با توجه به مبتنی بودنِ بحثِ تحول حماس بر رفتارهای برخی رهبران آن در ماههای اخیر، به بررسیِ نشانههایی پرداختیم که گویای تحول سیاست داخلی و رویکردهای منطقهای حماس بوده و در این زمینه مورد استناد است. در این قسمت، مصداقهای چنین تحولی را بررسی خواهیم کرد.
مصر محور نخست تحول حماس
مصر
از دیر باز یکی از کشورهای اثرگذار بر جنبش حماس و تمامیِ جنبشهای جهادیِ
غزه بوده است. این امر از واقعیتِ جغرافیاییِ غزه، جایگاه برجستهی مصر در
دیپلماسیِ عربی و روابطِ مصرـاسرائیل ناشی میشود. در نتیجهی وضعیتِ
جغرافیایی، حماس ناچار به پذیرشِ میانجیگریها و بسیاری از سیاستهای
تحمیلیِ مصر بر مسئلهی فلسطین و به ویژه غزه بود و در نتیجهی رابطهی
ویژهی قاهرهـتلآویو، مصر توان برقراریِ ارتباطات مستقیم با هر دو طرف و
ایفای نقش یک میانجیگر مورد اعتماد دو طرف را داشت. به علاوه، جایگاه
ویژهی مصر در جهان عرب، دیپلماسیِ این کشور را با مشروعیتِ عربی همراه
میکرد و در نتیجه تأثیر آن را افزایش میداد. پس از سرنگونیِ مبارک و به
ویژه با قدرت گرفتنِ اخوانالمسلمین و تحولات پیش و پس از آن در مصر، مصر و
حماس تحولاتی اساسی به خود دیدند. در این زمینه، باید به روابط حماس و
اخوانالمسلمین و سپس به اثرگذاریِ سیاستهای اخوانالمسلمین بر رویکردهای
نوین حماس بپردازیم.
روابط حماس
با رژیم سیاسی مصرِ دورهی مبارک، متفاوت از رابطهی آن با اخوانالمسلمین
مصر است. رژیم مبارک به حماس به عنوان یک تهدید امنیتی داخلی (ارتباط با
اخوانالمسلمین) و خارجی (ناامن کردن مرزها با اسرائیل) نگاه میکرد و در
تعامل با مسئلهی فلسطین همواره فتح و ساف را بر حماس ترجیح میداد و در
تلاش بود با حمایت از حکومت خودگردان، حماس را منزوی و تضعیف کند. این نوع
رابطه به ویژه پس از پیروزی حماس در انتخابات پارلمانی 2006، که همزمان با
دستیابی اخوانالمسلمین مصر به 20 درصد از کرسیهای پارلمان این کشور بود،
تشدید شد.
گزارشهایی در مورد آموزش نیروهای ویژهی تحت رهبری دحلان به وسیلهی رژیم
مصر وجود دارد؛ نیروهایی که علامت سؤالهای بزرگی در مورد نقش آنها در
ناامنیها و تلاشها برای تضعیف و سرنگونی حکومت حماس وجود داشت. در مجموع، مصر در دورهی مبارک به حماس به عنوان باری سنگین و نه ذخیرهای استراتژیک مینگریست و بر مبنای همین نگرش روابط خود را با آن تنظیم میکرد.
برخلاف
رژیم، اخوانالمسلمین همواره به عنوان حامی گفتمان مقاومت حماس مطرح بوده
است. برای نمونه محمد بدیع، مرشد عام سابق اخوان، در یک سخنرانی در سال
2010 خطاب به جنبشهای مقاومت در غزه، ضمن دعوت فلسطینیها به صبر و
ایستادگی، در مورد دیدار در قدس ابراز امیدواری کرد.
حماس، همچون فتح، از درون جنبش اخوانالمسلمین سر بر آورد؛ اما برخلاف
فتح، به ایدئولوژی اخوان نیز پایبند ماند. اعضای اولیهی حماس را اغلب
اعضای پیشین اخوانالمسلمین فلسطین تشکیل میدادند. با این حال، جنبش حماس
ارتباط سازمانیِ مستحکمی با اخوانالمسلمین مصر نداشت. به هر تقدیر، حماس
جای اخوانالمسلمین فلسطین را در مقاومت گرفت. زمان آغاز انتفاضه نیز گویای
پیروی از اصل اساسی اخوان است که بر مبنای آن ابتدا باید زمینههای اسلامی
مقاومت در جامعه تقویت شود و سپس برای آزادسازی سرزمین گام برداشت؛ اگرچه
این اصل به گونهای خاصتر از نگرش امتمحور اخوان در پیش گرفته شد.
اخوانالمسلمین
پس از ورود به سازوکارهای سیاست رسمی همواره در تلاش بود با فشار بر رژیم،
به حماس و مقاومت کمک کند. در جریان انتفاضهی دوم و جنگ 2006،
اخوانالمسلمین فشارهای فراوانی برای قطع کردن رابطه با اسرائیل و کمک به
مقاومت به رژیم مبارک وارد کرد. ارتباط حماس با اخوان نیز همچنان در سطح
رسمی برقرار بود؛ اگرچه اخوان بهسان گذشته بازیگری اصلی در صحنهی فلسطین
نبود. در بُعد اندیشه نیز حماس از اصول اخوانالمسلمین پیروی میکند. از
دید رهبران حماس، پیروی از اندیشهها و خطمشی اخوان، مشروعیتی به حماس
میدهد که از آن در برابر تخریب مخالفان و انتقادات محافظت میکند.
رابطهی
دیرینِ دو جنبش و تبعیتِ ایدئولوژیکِ حماس از اخوانالمسلمین، پس از
سرنگونیِ مبارک و قدرتگیریِ اخوانالمسلمین در مصر، وارد مرحلهی تازهای
شد. حرکت اخوان به سوی قدرت نه تنها در مصر، بلکه در سایر کشورهای عربی نیز
جریان داشته و دارد. مقبولیت داخلی اخوانالمسلمین، که در انتخابات
پارلمانیِ تونس، مغرب و مصر تجلی یافت، با پذیرش بینالمللی و نوعی به
رسمیت شناختن جنبش اخوان همراه بوده؛ امری که اثرگذاری فرامرزی اخوان را
بیش از پیش افزایش داده است. قدرت گیری اخوانالمسلمین در نتیجهی خیزشهای
مردمیِ منطقه، تحولی در نگرش حماس به قدرت و نحوهی دسترسی به آن و نوع
رابطهای که مقاومت میتواند با سیاست رسمی برقرار کند به وجود آورده است.
افزون بر این، این امر بر نگاه حماس به مصر مؤثر بوده است. به تعبیر غسان
شربل، سردبیر الحیات، حماس امروز نه میتواند و نه رغبتی به این دارد که با
مصر محمد مرسی به همان صورتی رفتار کند که با مصر حسنی مبارک رفتار
میکرد.[v].
در واقع، حماس همچنان امیدهای فراوانی به موضع مصر در زمینهی پذیرش
پروژهی منطقهی آزاد تجاری، گشودن بیقیدوشرط گذرگاه رفح در مرحلهی آتی
دارد[vi] و در نتیجه سطح اثرپذیریِ حماس از مصرِ اخوانالمسلمین چندان شگفتانگیز نیست
اگرچه
تحول یادشده هنوز چارچوبی رسمی و مشخص به خود نگرفته است و صرفاً در قالب
تحرکات و ایستار رهبران حماس قابل پیگیری است، با این حال نشاندهندهی
جهتگیریهای احتمالی حماس در آیندهی رابطهی آن با اسرائیل و حکومت
خودگردان و فراتر از آن، جهتگیریهای منطقهای این جنبش است. نباید تأثیر
بازسازی و فعال شدن سازمان بینالمللیِ جنبشِ اخوانالمسلمین را بر
جهتگیریهای نوین حماس به عنوان جنبشی تابع اخوان نادیده گرفت. در واقع،
اخوانالمسلمین جویایِ جهتدهی به تحرکات حماس و سایر جریانهای مقاومت در
مسیری است که نه تنها روابط این جریان در سراسر جهان عرب با غرب را بهبود
بخشد و از این مجرا، نگاه منفی به قدرتگیریِ آن از بین برود، بلکه اخوان
همچنین جویای ایفای نقشی محوری در جهان عرب از مجرای مسئلهی نخستِ آن یعنی
مسئلهی فلسطین است.
حرکت
اخوان به سوی قدرت نه تنها در مصر، بلکه در سایر کشورهای عربی نیز جریان
داشته و دارد. مقبولیت داخلی اخوانالمسلمین، که در انتخابات پارلمانیِ
تونس، مغرب و مصر تجلی یافت، با پذیرش بینالمللی و نوعی به رسمیت شناختن
جنبش اخوان همراه بوده؛ امری که اثرگذاری فرامرزی اخوان را بیش از پیش
افزایش داده است.
البته
اثرگذاریِ اخوان بر حماس نه تنها از طریق جهتدهی به سیاستِ منطقهای و
نیز سیاستِ این جنبش در قبال اسرائیل، که در جنگ 8روزهی نوامبر 2012 آشکار
شد، صورت میگیرد؛ بلکه همچنین به طور غیرمستقیم در جریان است. این واقعیت
که اخوان چهار دهه پس از کنار گذاشتن اسلحه و ورود به مبارزهی
مسالمتآمیز و در چارچوب نظم موجود در نهایت قدرت را در دست گرفت و در این
راه طبعاً هزینههایی بسیار کمتر از دورِ نخست فعالیت خویش تا دههی 1960
متحمل شد، کاملاً بر حماس و سایر جنبشها و احزاب اسلامگرا در جهان اسلام
اثرگذار است. این مسئله دقیقاً اختلافات رهبران داخلی و خارجی حماس را بر
سر تداوم مقاومت یا حرکت به سمت قدرت نشان میدهد.
در
واقع به رغم ایستادگیِ قهرمانانهی حماس در نوار غزه در برابر محاصره و
تجاوزهای اسرائیلی، این جنبش به تدریج خود را در حال انتقال از نقطهی
ابتکار عمل تهاجمی، که با موشکها حدود یک میلیون اسرائیلی پیرامون نوار
غزه را تهدید میکرد، به نقطهی دفاع از خود یافت.
این امر فهم تحولات حماس را میسّرتر میسازد. به نظر میرسد حماس در حال
گذار از الگویِ دیرینِ تحرکات خویش به سوی الگوی نوینی است که نقش
اخوانالمسلمین مصر و تحولات دو سال اخیر این کشور را نباید در آن نادیده
گرفت. این نوع نگاه و عملکردِ حماس در جنگ 8روزه نیز هویدا بود. رهبران
حماس پس از حملهی نیروهای اسرائیلی به غزه و در مقابل تلاشِ مصر برای
میانجیگری و پایان دادن به این تجاوز و تبعاتِ آن، بلافاصله شرایطی را
برای پذیرش آتشبس اعلام کردند.
سوریه دومین محور تحول حماس
کشور
سوریه از دیر باز روابط گستردهای با گروههای مقاومت اسلامی و ملی فلسطین
برقرار کرد. روابط حماس با این کشور از جهات مختلفی برای این جنبش حائز
اهمیت بوده است. نخست آنکه سوریه در کنار ایران، رهبریِ جریانِ مقاومت را
در دست داشتهاند و در نتیجه صفبندیِ با سوریه برای حماس و سایر گروههای
مقاومت، پشتیبانیِ این محور را به ارمغان میآورد. دوم آنکه سوریه تنها
کشور عربی در مجاورت سرزمینهای اشغالی است که نه تنها با اسرائیل در صلح
نیست، بلکه گفتمانِ مقاومت را زنده نگه داشته است
و در نتیجه به نوعی تحکیمکنندهی مشروعیتِ منطقهای گفتمانِ حماس و
جنبشهای مقاومت به شمار میرود. سوم آنکه سوریه در رقابتهای فتح و حماس،
روابط خود را با حکومت خودگردان اغلب در سطحی مناسب حفظ میکرد، جانب حماس
را میگرفت و از رویکردهای آن در برابر اسرائیل و نیز در تعامل با سایر
جریانهای فلسطینی پشتیبانی میکرد. چهارم حمایت تسلیحاتی و مالیِ سوریه از
حماس و جریانهای مقاومت است. بسیاری از تسلیحات بهکاررفته در دو جنگِ
٢٢ و 8روزه علیه اسرائیل، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، از سوریه به این
جریانها رسیده بود.
پس
از خروج رهبریِ حماس از سوریه و تعطیلیِ عملیِ مراکز حماس در سوریه هنیه،
نخستوزیر حماس، در سفر به مصر در الأزهر رسماً جانب مخالفان نظام سوریه را
گرفت. خالد مشعل نیز پس از گسترش بحران سوریه و به ویژه همگام با تغییر
موضع عربی در قبال این بحران، از سکوتِ رسمیِ اولیه به پشتیبانیِ مالی و
تسلیحاتی از مخالفان اسد، مواضع سختتری در قبال نظام سوریه اتخاذ کرد.
با
این حال و به رغم این واقعیتها، حماس در نزاع میان نظام اسد و مخالفانش
به تدریج به جانب مخالفان متمایل شد. اولین موضع در این زمینه از سویِ خالد
مشعل مطرح شد. وی در اولین موضعی که گویای تحول ایستار حماس در قبال سوریه
بود گفت هم ملت و هم نظام سوریه پشتیبانیهای فراوانی از فلسطینیها و
مسئلهی فلسطین به عمل آوردند؛ امری که ما را مدیون ملت و رهبری سوریه
ساخته است. اما این موضع میانه دیری نپایید؛ پس از خروج رهبریِ حماس از
سوریه و تعطیلیِ عملیِ مراکز حماس در سوریه هنیه، نخستوزیر حماس، در سفر
به مصر در الأزهر رسماً جانب مخالفان نظام سوریه را گرفت. خالد مشعل نیز پس
از گسترش بحران سوریه و به ویژه همگام با تغییر موضع عربی در قبال این
بحران، از سکوتِ رسمیِ اولیه به پشتیبانیِ مالی و تسلیحاتی از مخالفان اسد،
مواضع سختتری در قبال نظام سوریه اتخاذ کرد. وی در کنفرانس حزب عدالت و
توسعهی ترکیه، در اواخر سپتامبر ٢٠١٢، در کنار ستودنِ رهبریِ اسلامیِ
اردوغان، نظام اسد را مورد حمله قرار داد و از مخالفان و آنچه «انقلاب
سوریه» خواند حمایت کرد. از جمله مهمترین دلایل تحول رویکرد حماس به سوریه را میتوان چنین خلاصه کرد:
- تحول فضایِ عربیِ ضدحماس:
پس از سرنگونیِ بنعلی و مبارک در تونس و مصر و آغاز تحولات در سایر
کشورهای عربی، فضای ضدحماسیِ حاکم بر نگرش رژیمهای عربی به این جنبش متحول
شد؛ حتی کشورهایی چون کشورهای شورای همکاری، که دگرگونیهای فراگیری به
خود ندیدند، تحت تأثیر فضای نوین منطقهای و به ویژه قدرت گرفتن
اسلامگرایانِ اخوانی در مصر، تونس و مغرب و گستردگی تحولات سوریه با
محوریتِ اخوانالمسلمینِ این کشور، رویکرد خود در قبال حماس را تغییر دادند
و به تدریج به سوی پذیرشِ سهم این جنبش در مسئلهی فلسطین حرکت کردند.
پیشگامان این تحول قطر و ترکیه بودند، اما محوریتِ آن در دست مصرِ
اخوانالمسلمین است. در این معنی جنبش و رهبریِ مطرودِ حماس، که در جهان
عرب به جز دمشق هیچ یک از پایتختهای عربی به آنها روی خوش نشان نمیداد،
اکنون با وقوع تحولات جهان عرب، مورد حمایتِ کشورهای عربی قرار میگیرد و
در نتیجه لزوماً نیازمند حمایت دمشق نیست. این تحول البته به تنهایی گویای
چرایی تغییر رویکرد حماس به دمشق نیست و در این زمینه باید به نقش
اخوانالمسلمین توجه کرد.
- حمایت و محوریتِ اخوانی:
در بحران سوریه، از یک سو اخوانالمسلمین مصر و تونس و سایر کشورهای عربی
جانب مخالفانِ نظام اسد را گرفتند و از سوی دیگر، اخوانالمسلمین سوریه در
محوریتِ تحولات این کشور قرار گرفتهاند. این مسئله برای جنبشی چون حماس،
که خود زیرمجموعهی اخوانالمسلمین مصر به شمار میرود و همچنان با مرشد
عام آن بیعت میکند، راهی برای بیطرفی باقی نمیگذارد. به همین دلیل با
تحول تدریجیِ رویکرد مصر، موضع حماس در قبال سوریه نیز متحول شد و از
انتقادات نرم نخست به حملهی تبلیغاتی و صفبندی با دشمنان سوریه کشیده شد.
به عبارتی، موضع حماس در قبال سوریه همگام با رویکرد اخوانالمسلمین مصر و
در پیِ آن متحول شده است.
- ناتوانیِ سوریهی بحرانی:
از جمله دلایل صفبندی و همراهیِ اولیهی حماس با سوریه توان این کشور در
حمایت از این جنبش و پشتیبانیِ مالی، تسلیحاتی و سیاسی از آن بود. سوریهی
بحرانی با دشواریهای گستردهای در سطوح مختلف روبهرو شد و در نتیجه از
توان حمایتیِ آن به شدت کاسته شد و حتی خود به کشوری نیازمند کمک برای فائق
آمدن بر بحران داخلی تبدیل شد. کاهش توان حمایتیِ دمشق از حماس را باید در
کنار این واقعیت دید که کشورهای عربی به تدریج منابعِ مالیِ جایگزینی را
مطرح ساختند که از عهدهی سوریهی امروز برنمیآید. این کمکها اغلب مشروط
به همراهیِ سیاسی در سطح منطقهای نیز بوده است. نمونهی این کمکها را در
دیدار امیر قطر از غزه شاهد بودیم. گذشته از کاهش توان حمایتیِ دمشق، در
تحولات داخلیِ فلسطین نیز حماس از یک سو بهسانِ گذشته مطرود کشورهای عربی و
به تبعِ آن حکومت خودگردان نیست و از سوی دیگر، سطح رقابتهای فتح و حماس
تنزل یافته است. این دو واقعیت، نیاز حماس به حمایت سوریه در بُعدِ داخلی
را نیز کاهش داده است.
مجموع
این تحولات در کنار چشمانداز تیره و تارِ آیندهی سوریه در ادراکات رهبریِ
حماس در نهایت به گذار رهبریِ حماس از اتحاد با سوریه و تبدیل شدن آن به
یکی از دشمنان بشار اسد مؤثر بوده است.
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت توسط علي پور
|
پيكار عليه ظالمان پيشه ماست